به گزارش خبرنگار فرهنگی جوانان خوز، ششم اردیبهشت ماه، سالروز صدور بیانیه سازمان ملل علیه رژیم بعث به دلیل کاربرد سلاحهای شیمیایی علیه جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۴ است. رژیم بعث عراق پس از شکستهای پیدرپی از رزمندگان دفاع مقدس، چارهای جز استفاده از سلاحهای شیمیایی نداشت، علاوه بر اینکه بیتوجهی محافل بینالمللی در مورد نقض قوانین منع استفاده از سلاحهای شیمیایی توسط رژیم بعث، باعث شده بود این رژیم بارها و بارها از آن استفاده کند. البته تلفات ناشی از به کارگیری این سلاحها و تأثیرات روانی آن، قدرت دفاعی ایران را تحت تأثیر قرار داده بود و همین امر دلیلی شد رژیم بعث برای جبران شکستهای خود دست به دامان این نوع سلاحهای ممنوعه شود. لذا همزمان با سالروز محکومیت رژیم بعث توسط سازمان ملل، روایتی از یک «بازمانده» بمبهای شیمیایی که تمام خانواده خود را از دستداده را بخوانید:
بیشتر بخوانید:
- چند صدایی «آقا سعید» در روایت هر آنچه از غائله کردستان نمیدانیم
- توصیه حاج قاسم سلیمانی درباره “کتاب الغارات” چه بود؟
- «واقعه طبس»؛ درسی برای متجاوزان و عبرتی برای متوکلان
من در آن زمان سرباز ۲ ماه خدمت در کرمان بودم. زنگ زدند و گفتند سردشت بمباران شده. تمام مردم سردشت را به بیمارستانهای تبریز آورده بودند. وقتی به تبریز رسیدم منظرهی بسیار وحشتناکی دیدم. بیمارستان پر از بیمار بود. بین آنها گشتم تا اینکه یکی از برادرهایم به اسم هادی ۱۴ ساله به اتفاق دو نفر دیگر را توی اتاقی دیدم. حالشان خیلی بد بود. بدنهایشان تاول زده بود و دستگاهی در حلقشان تعبیه کرده بودند.
یکی از آشناها را دیدم گفت یک سری به بیمارستان ۲۲ بهمن بزن خانوادهات را پیدا میکنی. به آنجا رفتم. گفتم دنبال خانواده اسدزاده میگردم. گفت متأسفیم چند تا جنازه داریم اگر طاقت دارید بیایید نشانتان بدهیم. اولین کشو داداشم علی ۱۸ ساله بود، دومی مادربزرگم. من این صحنه را که دیدم از حال رفتم.
به تهران رفتم. داخل بیمارستان که آمدیم دیدیم یک برانکاردی آوردند که رویش ملحفه کشیدهاند. قلبم بهشدت شروع کرد به تپیدن. فهمیدم پدر من بود. یک حالت شوک عجیبی بهم دست داده بود. پرسیدم از مادر اطلاع دارید؟ گفتند در بیمارستان چمران بستری است. وقتی رسیدیم گفتند ساعت ده صبح مادر فوت کرده. خواهرم به اسم جمیله هم در آن بیمارستان بستری بود، وقتی بهسراغش رفتم دیدم دو تا از خواهرهایم در آنجا شهید شدند. ۲روز بعد جنازهی رحمت ۲ ساله را در پزشکی قانونی پیدا کردم…
بعد از گذشت دو ماه هادی خیلی به من فشار میآورد که خانواده کجا هستند. میترسیدم واقعیت را به او بگویم. یک روز یکی از خانمهای همسایه میگوید هادی شکر خدا حالت خوب شده، خدا پدر و مادرت را بیامرزد. هادی میگوید چی شده؟ خانم همسایه میگوید مگر نمیدانی پدر و مادر و خواهر و برادرهایت همه مردهاند؟ هادی بلافاصله حالش بهم خورد. او را به بیمارستان بردم. روز پنجم بستری وقتی رسیدم دیدم که آخرین بازماندهی خانوادهام هم شهید شده است.
در طول ۱۵ روز نه نفر از اعضای خانوادهام به شهادت رسیدند. بعد از چهار ماه هادی را هم از دست دادم. بسیار روزهای سخت و طاقتفرسایی بود که برای همیشه و تا آخرین روز زندگیام، آثار روحی و روانی آن موجب آزار و اذیت شدید است و هرگز قابل جبران نخواهد بود.
منبع: کتاب تاریخ شفاهی بمباران شیمیایی سردشت به نقل از مجله خبری_تحلیلی پوشپه ر، شماره ۱۱، زمستان ۱۳۸۶