جوانان خوز| یازدهم اسفند ماه سال ۱۳۵۳ هجری شمسی. محمدرضا پهلوی شاه وقت ایران داخل کاخ نیاوران در یک کنفرانس رادیو- تلویزیونی ظاهر شد و نوید تشکیل حزبی تازه تاسیس به نام رستاخیز ملت ایران را داد: این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت، که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند، این بار در داخل خود تشکیلات حزب رستاخیز خواهیم داشت. ولی همه تحت یک پرچم، تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و آینده حفظ بکنید. فرد، فناپذیر است و من هم یک فردی هستم. الان که با شما صحبت میکنم به طور طبیعی هیچ دلیل ندارد که من فردا اینجا نباشم. ولی هیچ وقت، هیچ چیزی معلوم نیست. چون عمر انسان به دست خداوند است. ما باید پیشبینی همه کار را بکنیم.
شاه ادامه داد: کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر قانونی، یعنی به اصطلاح خودمان تودهای. یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد، برود. چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است.
او گفت: هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند. یا موافق این جریان هست، یا نیست. اگر گفتم جنبه خائنانه دارد، که تکلیفش روشن است. اگر جنبه خائنانه نداشتهباشد، از لحاظ فکری، یک جریان دیگری دارد، او آزاد است در این مملکت. اما توقعاتی دیگر، نداشته باشد، ولی ضمناً هم به کلی در پوشش قوانین ایران از لحاظ فردی و اجتماعی محفوظ است.
شاه گفته بود اقلیت کوچکی هم هستند مشتمل بر افراد گمراهی که ضد منافع حیاتی ملت اقدام میکنند یعنی بهاصطلاح خودمان تودهای که جایشان طبق قانون در زندان است. نقطه دردی که شاه روی آن دست گذاشت، اثر بسیار گزندهای هم بر مخاطب آن داشت. شاه گفت: این دسته آخر اگر آرزو دارند که به یکی از سرزمینهای موعود خود بروند، پاسپورتشان آماده تحویل است.
متعاقباً مخالفان شاه به ویژه حزب توده به تحریف جمله آخر او دست زدند و آن را این گونه جا انداختند که شاه گفته تمام ایرانیان باید عضو رستاخیز شوند یا پاسپورت بگیرند بروند؛ چیزی که داریوش همایون قائم مقام دبیر کل این حزب، نام آن را پیکار منفی تبلیغاتی گذاشت.
غافلگیری دربار
تشکیل این حزب بسیاری از نزدیکان شاه را نیز غافلگیر کرد. چون شاه مدتی پیش ضمن مخالفت خود با تشکیل یک حزب واحد برای ایران گفته بود: اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعی میکردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی (کمونیستی) میبینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم.
شاه اما که یک باره فکرش را عوض کرد و دستور داد دو حزب حکومتی ایران نوین و مردم منحل و در حزب رستاخیز ادغام شوند. او در پاسخ به خبرنگاران خارجی که منتقد این حرکت شاه بودند گفت: آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! با پنج سال اعتصاب و راهپیماییهای خیابانی پشت سر هم! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرفها یعنی چه؟ ما هیچکدام از آنها را نمیخواهیم.
حزب اجباری
حزب رستاخیز ملت ایران که به حزب رستاخیز شهره یافته بود دستور داد تمام کارمندان دولت باید به عضویت این حزب در آیند. حزب در سال ۱۳۵۴ دو میلیون و چهارصد هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنج میلیون و چهارصد هزار نفر را به عضویت کانونهای گوناگون خود پذیرفت. با این حال افرادی که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملاً گامی در جهت اهداف واقعی حزب برنمیداشتند.
این حزب چندین نشریه راه انداخت: روزنامه رستاخیز، رستاخیز جوان، رستاخیر روستا، رستاخیز کارگران، رستاخیز هوایی و مبانی فلسفی رستاخیز.
تقریبا از مخالفین سرشناس شاه کسی به این حزب نپیوست. امام خمینی هم که مرجعی مخالف شاه محسوب می شد عضو شدن در این حزب را حرام دانستند و گفتند: نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است. دربارهٔ این حزب به اصطلاح رستاخیز ملی ایران باید گفت این عمل با این شکل تحمیلی، مخالف قانون اساسی و موازین بینالمللی است و در هیچ یک از کشورهای عالم نظیر ندارد.
اهداف تشکیل از نگاه دیگران
پروفسور یرواند آبراهامیان نویسنده کتاب ایران بین دوانقلاب، اهداف تشکیل این حزب را چیز دیگری می داند. او معتقد است شاه دنبال تقویت رژیم خود و نهادینه کردن هر چه بیشتر سلطنت و فراهم ساختن پایگاه اجتماعی گسترده تری برای حکومت بود.
سفارت آمریکا در تهران نیز، راه اندازی سیستم تک حزبی توسط شاه را این طور تحلیل کرد و برای وزارت امورخارجه آمریکا فرستاد: ما معتقدیم این عمل عمدتاً از تمایل شاه به تسلط بیشتر و کم کردن انتقادهای داخلی برخاسته است. اگر چه چنین اقدامی در دوران رشد ناسیونالیسم و اعتماد به نفس ایران غیرضروری به نظر میرسد. حزب رستاخیز حائز مکانیسمی است که علاوه بر ایجاد امکان راهیابی در فعالیت سیاسی، وسیلهای قانونی نیز برای شناسایی مخالفین نامطلوب میباشد. بنای حزب رستاخیز بر این نظریه شاه است که معترضان به برنامه او در ایران باید بین زندان، تبعید یا محو شدن یکی را انتخاب کنند.
این گزارش، آینده این حزب را این طور پیش بینی کرد: احتمال میرود که حزب رستاخیز به صورت سازمان سیاسی فراگیر و ناموفق درآیـد کـه تـمام زمینههای زندگی کشور را در برگیرد و به این ترتیب به یک ارگان سیاسی بیمعنی تبدیل گردد. به هر حال ما معتقدیم که شاه میخواهد حزب جدید، کنترل سیاسی او را در جامعه ایرانی باز هم توسعه دهد.
ایده خوب، اجرای بد؟
اما داریوش همایون قائم مقام دبیرکل حزب رستاخیز و وزیر اطلاعات و جهانگردی چند دهه بعد گفت: حزب رستاخیز برای کشاندن مردم به عرصه سیاسی تشکیل شد و چون مردم به فرایند سیاسی که هیچ نشانی از استقلال از اراده شاه نداشت کشیده نشدند پس پادشاه در واقع به عنوان رهبر حزب عمل کرد. حال این چقدر به پادشاه ضربه زد که حتما زد، ولی اگر خوب اداره می شد آن ضرر را نمی زد. چون ما نمونه داشتیم و این کار سابقه هم داشت.
همایون افزود: مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه همه گروه های سیاسی این کشور را تعطیل کرد و یک حزب به نام جمهوری خلق تاسیس کرد و خودش هم رهبر این حزب شد. داخل آن حزب گرایش هایی پیدا شد و بعد از مرگ آتاتورک، سیستم تک حزبی این کشور به سرعت تبدیل به سیستم دوحزبی شد و و امروز به برکت همان کار، دهه ها از دموکراسی ترکیه می گذرد.
او گفت: باید توجه داشت که جامعه به یکباره نمی تواند دموکراسی حزبی را تحمل کند. همین الان اگر در ایران احزاب آزاد شوند ۵۰ حزب تشکیل می شود، طوری که برای نامگذاری این حزب ها، اسم کم خواهد آمد. همین احزاب نمی گذارند کار دموکراسی هم شکل بگیرد. این ها آلت دست هر جریان تندرو و پوپولیستی می شوند و همه چیز خراب می شود. چون این فضای بسته را اگر بخواهی یک دفعه باز کنی، کار دست هوچی گرترین آدم ها خواهد افتاد. ما دیده بودیم که از سال ۱۳۲۰ تا ۳۲، احزاب در ایران آزاد بودند اما چه بلبشویی بود، نه حزب و مطبوعات درست و حسابی بود، نه پیشرفت بود، نه دموکراسی بود و نه حکومت بود، هیچی نبود. همه اش دست تندروترین و بی ملاحظه ترین افراد بود.
همایون افزود: این باید از یک جایی شروع شود که اندک اندک کنترل را کم کرد تا فضا به کلی باز شود. عینا مثل یک سدی است که باید دریچه های آن را باز کرد تا این آب زیادی برود وگرنه سیل راه می افتد. سیاست هم همین طوری است، یک جامعه ناآماده را – البته این ناآمادگی تقصیر حکومت است- این جامعه را چطور می شود آماده کرد، ناچار باید مرحله به مرحله پیش رفت. باید از درون یک حزب، احزاب متعدد در بیایند.
او گفت: وقتی شاه متوجه شد به این شکل نمی شود گفت دو جناح مختلف در این حزب تشکیل شود. خیلی فکر خوبی بود و ما هم استقبال کردیم. اشکالی هم نداشت و دو جناح در داخل حزب کار خودشان را می کردند. اشکال این بود که برای خود شاه این حزب بلاتکلیف بود. شاه یک حرفی زده بود و در آن مانده بود. نمی دانست باید چکار کند. دوباره تبدیل شد به یک حزب ایران نوین دیگر با سرو صدای بیشتر و ورود به عرصه هایی که جنبه خودکشی داشت برای یک حزب سیاسی. مثلا کنترل قیمت را این حزب نه تنها وارد شد بلکه به انحصار خودش درآورد. یعنی تمام جامعه را ناراضی و از حزب بری کردند.
منابع:
– یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب
– جلال رفیع، اطلاعات ۸۰ سال
– محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ
پایان گزارش/